تصورم از چمران جنگ و خشونت بود

به خبرنامه جامع تخصصي پزشكي خوش آمديد.

تصورم از چمران جنگ و خشونت بود

۱۵ بازديد

غاده جابر كه پس از ازدواج با دكتر چمران به غده چمن معروف شد ، خاطره اي به ياد ماندني از اولين ديدار خود با چمران داشت. به گزارش تيتر نيوز ، اين روزنامه خراسان وي نوشت: “غاده جابر كه پس از ازدواج با دكتر چمران به غده چمن معروف شد ، از اولين ملاقات …

تصورم از چمران جنگ و خشونت بود https://titr-news.ir/2021/06/تصورم-از-چمران-جنگ-و-خشونت-بود/ تيتر نيوز Mon, 21 Jun 2021 15:12:31 0000 عمومي https://titr-news.ir/2021/06/تصورم-از-چمران-جنگ-و-خشونت-بود/ غاده جابر كه پس از ازدواج با دكتر چمران به غده چمن معروف شد ، خاطره اي به ياد ماندني از اولين ديدار خود با چمران داشت. به گزارش تيتر نيوز ، اين روزنامه خراسان وي نوشت: “غاده جابر كه پس از ازدواج با دكتر چمران به غده چمن معروف شد ، از اولين ملاقات …

غاده جابر كه پس از ازدواج با دكتر چمران به غده چمن معروف شد ، خاطره اي به ياد ماندني از اولين ديدار خود با چمران داشت.

به گزارش تيتر نيوز ، اين روزنامه خراسان وي نوشت: “غاده جابر كه پس از ازدواج با دكتر چمران به غده چمن معروف شد ، از اولين ملاقات خود با چمران به ياد مي آورد:

يك روز دانشمند شهر ما (سيد محمد غروي) از من به نمايندگي از امام موسي صدر دعوت به كار در مدرسه صنعتي شهر سور كرد. ديدم امام موسي صدر س askال مي كند: الان چه كار مي كني؟

گفتم: من در دبيرستان درس مي خوانم.

آقاي صدر گفت: “آن شغل را رها كن و بياييد با هم در يك مدرسه صنعتي كار كنيم.”

گفتم: من با جنگ كاري ندارم و از جنگ و خونريزي و كشتار متنفرم.

اما آقاي صدر گفت نزد دكتر چمران برو و با مدرسه و كارهاي او آشنا شو.

با توجه به ذهنيتي كه درباره دكتر چمران داشتم و اين تصوير با خشونت و جنگ آميخته بود ، من از رفتن به آن مدرسه خودداري كردم و با دكتر چمران ملاقات كردم.

بعد از مدتي ، پدرم بيماري قلبي داشت و من نگران شدم. يك روز همان دانشمند (سيد محمد غروي) به ديدار پدرم آمد و تقويمي را كه توسط سازمان امل چاپ شده بود به من داد. من به تقويم شب نگاه كردم ، در هر صحنه يك نقاشي زيبا وجود داشت. در اين صفحات ، شمع كوچكي در تاريكي روشن شده بود كه توجه من را به خود جلب كرد. نور كوچكي از شمع تابيده شد و جمله اي در اين زمينه در زير با يك نوشته زيبا نوشته شده است:

من نميتوانم شمشيرهاي جهل و ناباوري را با سنگهاي كوچك خود بردارم ، اما در برابر آنها خواهم ايستاد.

اين عكس خيلي ناراحتم كرد و خيلي گريه كردم. نمي دانم چرا اما زيبايي شمع خيلي روي من تأثير گذاشت. چند روز ديگر گذشت ، تا اينكه يك روز دوستي را ديدم كه به سمت مدرسه صنعتي تاير مي رفت. من با او رفتم و براي اولين بار به آنجا رفتم. وقتي دكتر چمران را ديدم لبخندي بر لب و لبخندي بر لب بود. در حالي كه تصوير رواني من از او با خشونت و جنگ آميخته بود. او با همان فروتني و لبخندي كه مدتهاست ما را مي شناسد با ما صحبت كرد.

در كمال ناباوري و تعجب از دوست و آشنايم پرسيدم: آيا او واقعاً دكتر چمران است؟

دوستم گفت: بله.

دكتر چمران در حالي كه دو يا سه ساعت در مدرسه مشغول صحبت بوديم ، همان تقويم امل را به من داد كه در آن 12 عكس براي 12 ماه سال نقاشي شده بود. گفتم: من اين سالگرد را ديده ام.

دكتر چمران از او پرسيد: كدام تصوير را بيشتر دوست داري؟

گفتم: از تصوير “شمع” بپرسيد: چرا؟

اشك هايم جاري شد و گفتم: نمي دانم چرا؟ اما درخشندگي اين شمع تمام بدنم را به خود جذب كرد و با ديدن آن بي اختيار گريه كردم.

سپس از دكتر چمران پرسيدم: مي خواهم بدانم چه كسي اين تصوير را كشيده است؟ چون مي خواهم او را ببينم و بشناسم.

دكتر چمران به آرامي گفت: “اين كار من بود.”

با حيرت و ناباوري پرسيدم: تو؟ آيا خودتان اين تصوير را كشيده ايد؟

او گفت بله!

براي من عجيب بود. گفتم: شما كه غرق در جنگ و خون هستيد ، چگونه مي توانيد اين هنر را بسازيد؟

دكتر چمران سپس به نوشته هاي من اشاره كرد كه در روزنامه ها و مجلات منتشر شده بود. اشك از چشمانش جمع شد.

انتهاي پيام

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.